سیاه پوش: August 2006

Wednesday, August 30, 2006

همه چی به نامه عشقه
!دل ما غلام عشقه
!با عشق زنده بودن ختم کلام عشقه

Wednesday, August 23, 2006

آدم

نامت چه بود؟- آدم
فرزند؟ - من را نه مادری نه پدر
"بنویس اول یتیم عالم خلقت
محل تولد؟- بهشت پاک
اینک محل سکونت؟- زمین خاک
آن چیست بر گرده نهادی؟- امانت است
قدت؟- روزی چنان بلند که همسایه خدا
اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
اعضای خانواده؟- حوای خوب و پاک
"قابیل خشمناک
"هابیل زیر خاک
روز تولدت؟- در روز جمعه ای"به گمانم که روز عشق
رنگت؟- اینک فقط سیاه"ز شرم چنان گناه
چشمت؟- رنگی به رنگ بارش باران"که ببارد ز آسمان
وزنت؟نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست
"نه آنچنان که نشینم بر این زمین
جنست؟- نیمی مرا ز خاک"نیم دگر خدا
شغلت؟- در کار کشت امیدم"به روی خاک
شاکی تو؟- خدا
نام وکیل؟- آن هم فقط خدا
جرمت؟- یک سیب از درخت وسوسه
!!!تنها همین؟- همین
حکمت؟- تبعید در زمین
همدست در گناه؟- حوای آشنا
ترسیده ای؟- کمی
ز چه؟- که شوم من اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟- بلی
که؟-گاهی فقط خدا
....داری گلایه ای؟- دیگر گلایه نه"ولی
ولی که چه؟- حکمی چنین آن هم به یک گناه!!؟
دلتنگ گشته ای؟- زیاد
برای که؟- تنها فقط خدا
آورده ای سند؟-بلی
چه؟- دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟- بلی
چه کس؟- تنها کسم خدا
در آخرین دفاع؟
می خوانمش"چنان که اجابت کند دعا

Sunday, August 20, 2006

عشق است

باز اين ترانه ها را عشق است
رخش سرخ بادپا را عشق است
عشق در گير غروب درد است
باز هم طلوع ما را عشق است
آي از خانه ي زخم و گريه
غربت بغض گشا را عشق است
آي از آب و هواي بي عشق
بادبان ناخدا را عشق است
اهل بي مرز ترين دريا باش
آي اهل همه جا را عشق است
از غزل باخته گان ميترسم
شعر هاي بي هوا را عشق است
اي قشنگ سازها آواز ها
روزهاي بي عزا را عشق است

دوستم داشته باش
دوستم داشته باش
بادها دل تنگند
دستها بيهوده
چشمها بيرنگند
دوستم داشته باش
شهرها ميلرزند
برگها ميسوزند
يادها ميگندند
باز شو تا پرواز
سبز باش از آواز
آشتي کن با رنگ
عشق بازي با ساز
دوستم داشته باش
سيبها خشکيده
ياسها پوسيده
شير هم ترسيده
دوستم داشته باش
عطر ها در راهند
دوستت دارم ها
آه
چه کوتاهند
دوستت خواهم داشت
بيشتر از باران
گرم تر از لبخند
داغ چون تابستان
دوستت خواهم داشت
شاد تر خواهم شد
ناب ترروشن تر
بارور خواهم شد
دوستم داشته باش
برگ را باور کن
آفتابي تر شو
باغ را از بر کن
دوستم داشته باش
عطر ها در راهند
دوستت دارم ها
آه
چه کوتاهند
خواب ديدم در خواب
آب آبي تر بود
روز پر سوز نبود
زخم شرم آور بود
خواب ديدم در تو
رود از تب ميسوخت
نور گيسو ميبافت
باغچه گل ميدوخت
دوستم داشته باش
عطر ها در راهند
دوستت دارم ها
آه
چه کوتاهند
...

Saturday, August 19, 2006

...

من قطره اشکی در اقیانوس ریختم
هر زمان که آن را پیدا کنند

...من از عشق تو دست برخواهم داشت

Monday, August 07, 2006

داستان بی کسی



بس شنیدم داستان بی کسی
بس شنیدم قصه دلواپسی
قصه عشق از زبان هر کسی
گفته اند از این حکایت ها بسی
حال از من بشنو این افسانه را
شرح حال این دل دیوانه را
:چشم هایش بویی از نیرنگ داشت
گویی از با من نشستن ننگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت
دل دریغا سینه ای از سنگ داشت
عاشقم من قصد هیچ انکار نیست
لیک با عاشق نشستن عار نیست
کار او آتش زدم من سوختن
در دل شب چشم بر در دوختن
من خریدن ناز و او نفروختن
سوختن در عشق را از بر شدیم
آتشی بودیم و خاکستر شدیم
از غم این عشق مردن باک نیست
خون دل هر لحظه خوردن باک نیست
آه می ترسم شبی رسوا شوم
بدتر از رسوایی ام تنها شوم
وای از این صید و آه از آن کمند
پیش رویم خنده پشتم پوزخند
بر چنین نامهربانی دل مبند
دوستان گفتند و دل نشنید پند
خانه ای ویرانه تر از ویرانه ام
من حقیقت نیستم افسانه ام
گر چه سوزد پر ولی پروانه ام
فاش می گویم که من دیوانه ام
تا به کی باید چنین دیوانگی
پیلگی بهتر از این پروانگی
گفتمش آرام جانی گفت: نه
گفتمش شیرین زبانی گفت: نه
می شود یک شب بمانی گفت: نه
گفتمش نا مهربانی گفت: نه
دل شبی دور از خیالش سر نکرد
گفتمش افسوس، او باور نکرد
چشم بر هم می زند من نیستم
می گشاید چشم، من من نیستم
خود نمی دانم خدایا کیستم
یک نفر با من بگوید چیستم
می کشیدم آه، از دل بردمش
آه اگر آهم بگیرد دامنش
با تمام بی کسی ها ساختم
دل سپردم سر بزیر انداختم
این قماری بود و من نشناختم
وای بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او دیوانگی است
اه غیر از من کسی دیوانه نیست
گریه کردن تا سحر کار من است
شاهد من چشم بیمار من است
فکر می کردم که او یار من است، نه
فقط در فکر آزار من است
نیتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دروغی فاحش است
یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت
پای بند جستجویم کرد و رفت
این دل دیوانه آخر جای کیست
آن که مجنونش منم لیلای کیست
مذهب او هر چه باداباد بود
خوش به حالش که اینچنین آزاد بود
بی نیاز از مستی می شاد بود
چشم هایش مست مادرزاد بود
یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت
.....................

Saturday, August 05, 2006

...


ميزارم بنوشه
!پشه
از خون رگاي گردنم
شايد اون يه قطره خونيو با خودش
ببره
که دلتنگيهام توش خلاصه شده
و با هر چرخش
دلمو به درد مياره
......


NaeF  NaeF  NaeF