سیاه پوش: September 2006

Saturday, September 23, 2006

...

fuck
.
.
کاش هیچوقت نمیفهمیدم
کاش نمیدونستم کیو دوست داشت
کاش اینقدر قوی نبودم
منم میخوام وقتی بغض گلومو میگیره گریه کنم
آخه کی گفته مردا قوی هستن
به خدا حسودیم میشه
به همه ی دخترا
خیلی سخته جلوی یکی بمونی و
بغض همچین گلوتو بگیره که صدات در نیاد
دوست داشتم بغلش کنم و زار زار گریه کنم
یه گریه ی بلند
به اندازه ی یه بغض که پنج ساله یه جا تو گلوم گیر کرده
همین روزاست که یه جا جسدم رو پیدا کنن
سرد سرد
خشک خشک
اونوقت یعنی کسی به فکرش میرسه
که یه بغض قدیمی هم میتونه یه نفر رو بکشه؟؟
...

Friday, September 15, 2006

!!!یه دیوونه ی واقعی

game over!
.
.
.
.
.
!تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
..
!!!نه! اینجا یک تیمارستانِ عادی نیست - اشتباه آمدی عزیزم
اين روز ها گاهي جلوي آينه مي ايستم و اشکهامو نگاه ميکنم
ميخوام همه اشکامو جمع کنم توي يه شيشه تا وقتي ديدمت بهت نشون بدم
شايد هم براي روزتولدت بهت هديه دادم
نه! آخ يادم رفت تولدت گذشته 25 آگوست بود
اين روزا هم هواي اتاقم بد جوري خزونيه
همش آسمون ابريه
انگار آسمون هم ميخواد اشکاشو جمع کنه
اين روزها همه اش ابر
همه اش بارون
همه اش اشک
همه اش باد
همه اش بغض
همه اش تنهايي
همه اش تنهايي
کاش فقط يه کم تنها نبودم
کاش يه کم خسته نبودم
اين روزها کاش فقط يه کم تو بودي.فقط يه کم
...کاش
ميدوني؟
...يه اتاق باشه گرمه گرم ... روشنه روشن ... تو باشي منم باشم
...کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد ... من تو رو بقل کنم که نترسي
..که سردت نشه .. که نلرزي
...اينجوري که تو تکيه دادي به ديوار .. پاهاتو دراز کردي
..منم اومدم نشستم جلوتو بهت تکيه دادم
..با پاهات مهکم منو گرفتي ... دو تا دستتم دورم حلقه کردي
..بهت ميگم چشماتو ميبندي ؟ ميگي آره
بعد چشماتو ميبندي .. بهت ميگم برام قصه ميگي ؟
تو گوشم ؟
..ميگي اره .. بعد شروع ميکني اروم اروم تو گوشم قصه گفتن
يه عالمه قصه طولاني بلند که هيچ وقت تموم نميشن
ميدوني ؟
...ميخوام رگ بزنم
...رگ خودمو
..موچه دست چپمو
يه حرکت سريع
..يه ضربه عميق
بلدي که ؟
..ولي تو که نميدوني ميخوام رگمو بزنم
تو چشماتو بستي
!نميدوني من تيغ رو از جيبم در ميارم
...نميبيني که سريع ميبرم
...نميبيني خون فواره ميزنه
!!!رو سنگايه سفيد
نميبيني که دستم ميسوزه
تو داري قصه ميگي
دستامو ميزارم رو زانوم
..خون مياد از دستم
ميريزه رو زانوم و از زانوم ميريزه رو سنگا
قشنگه مسیر حرکتش
... حیف که چشمات بستست و نمیتونی ببینی
.تو بقلم کردی
...میبینی که سرد شدم
محکم تر بقلم میکنی که گرم بشم
میبینی نامنظم نفس میکشم
تو دلت میگی اخی دوباره نفسش گرفت
میبینی هرچی محکم تر بقلم میکنی سردتر میشم
میبینی دیگه نفس نمیکشم
چشماتو باز میکنی میبینی من مردم
میدونی؟
من میترسیدم خودمو بکشم
...از سرد شدن
از تنها مردن
از خون دیدن
.وقتی بقلم کردی دیگه نترسیدم
.مردن خوب بود ارومه اروم
..گريه نکن ديگه
من که ديگه نيستم چشماتو بوس کنم بگم خوشکل شديا
بعدش تو همون جوري وسط گريه هات بخندي
گريه نکن ديگه خب ¿؟
دلم ميشکنه
!دل , روح نازکه .. نشکونش .. خب ؟؟
تو کدومو ترجيح ميدی !؟
ديوونه باشی ولی تو_ تيمارستان نباشی
يا ديوونه نباشی ولی تو تیمارستان باشی !؟

می گفتم که نیستی

تو فقط برای کسی که بودی هستی
درد هایم را بشمار
بچین
نمیچینی؟
دردهای آدم تنها، رد شدن دارد؛ همین
کسی نخواهد دید
تا مرگ سیاهش کند
تا من بمیرم
تا تو بفهمی
فقط سپیدی پوشش دختر آفتاب نبود
آدمیزاد بودم
...ولی انگار چیزی کم داشت که کسی ندید
ندیدی
امروز باز من را شکستی
به جرم؟
آسمانی نبودن
یا آدم نبودن
تو تنها نیستی
تنها اینجا نشسته
...توی این سطر ها
وتو که می شکنی اش
چون او نیست
اوی او هم نبود
...اوی هیچ کس نیست

Monday, September 11, 2006

آخه تو چته؟؟؟

گاهی اوقات
احتیاج به یه آدمی داری
یه دوستی
که واسته روبه‌روت
محکم توی چشمات رو نگات کنه
و بزنه تو گوشت
که تو
صورتت خم شه و دستت رو بذاری روی گونه‌ت و دوباره نگاش کنی
ببینی که خشمگینه
ببینی که از دستت عصبانیه
توی اخم صورتش ببینی که دوستت داره
.ببینی که دوستته
که نگاش کني
همون‌جوری که دستت روی صورتیه که اون بهش کشیده زده
که بهت بگه
« تو چته؟ بسه" به خودت بیا .. تو چته .. »
...که سرت فریاد بکشه
که تو یه هو بلرزی
که بری بغلش
که بغلت کنه
همون دستی که کوبید تو صورتت رو بذاره رو سرت
توی موهات
که سرت رو فشار بده توی گودی‌ شونش
که تو چشمات رو ببندی
روی شونه‌ش گریه کنی
بلرزی
و با خودت فکر کنی که
« ...تو واقعاً چته »


NaeF  NaeF  NaeF