سیاه پوش: December 2005

Thursday, December 29, 2005

...دوست دارم


:دنیای ما عوض می شه، تنها با این جمله ی ناب
!دوسِت دارم، دوسِت دارم، دوسِت دارم تو این عذاب

یغمایی

Friday, December 23, 2005

...عشقبازی به همین آسانی ست


...عشقبازی به همین آسانی ست
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه
رود با ریشه ی بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
!!!عشقبازی به همین آسانی ست

Thursday, December 22, 2005

!!!دین عاشقان

!!!و خدا دین عاشقان را اینگونه آفرید
....................
..............
...........
........
.....
...
..
.

!!!خدا


وقتی که خدا بچه بود تنها بود و از تنهايی بدش می آمد. تصميم گرفت وقتی که بزرگ شد دنيايی خلق کند که در آن هيچ کس تنها نباشد، حتی خودش هر چقدر خدا بزرگتر شد تنهاتر و تنهاتر شد، و عاقبت يک روز که بزرگترين و داناترين و تواناترين شد از فرط خشم دنيايی را آفريد از جنس خودش؛ دنيايی که تمام مخلوقاتش هر چقدر بزرگتر شوند تنهاتر و تنهاتر و تنهاتر شوند حتی اگر پيش هم بنشينند و بگويند و بخندند
خداوند هيچوقت عاشق نشد، و برای همين هم آنرا خلق نکرد انسان عشق را آفريد تا با تنهايی بجنگد. عشق از جنس انسان بود، ظريف و حساس و موقت. انسان يک روز عاشق شد، دو روز بعد در عشق شکست خورد و از آن روز به بعد هر روز تنها تر و تنها تر شد؛ خدا بزرگ است، و زندگی می گذرد
!!!

!!!يلدا


...شب
!آن هنگام که با طنين لبخندت
دوباره به مهماني ماه رفتم
!
شب بود
سکوت بود
...من بودم و تو
...
..
.
!!!يلدا

Wednesday, December 14, 2005


سيصد گل سرخ يک گل نصراني
ما را ز سر بريده مي ترساني ؟
گر ما ز سر بريده مي ترسيديم
در محفل عاشقان نمي رقصيديم

Friday, December 09, 2005

پاييز


آهاي کوچولو
اگه از درخت خسته شدي نگو
!!!تقصير پاييزه

Thursday, December 08, 2005

عشق من؟؟؟


بچه که بود
م
, فقط بلد بودم تا 10 بشمارم
نهایت هر چیزی 10 بود
(10)از بابا بستنی میخواستم
تا ميخواستم
مامانو10 تا دوست داشتم,
ته دنیا 10 تا بود
و این 10 تا خیلی قشنگ بود؛ ولی حالا نمی دونم ته دنیا چقدره ؟ نهایت دوست داشتن چند تاست؟ انگار خیلی هم حریص تر شدم, 1000 تا بستنی هم کفاف منو نمیده؛ اما میخوام بگم دوست دارم...میدونی چندتا ؟؟؟
به اندازه ی همون 10 تا!!!ا

تو



راستی در دل او چه می گذشت
وقتی چشمهای تورا آفرید؟

حس ميکنم وقتی چشمهای تورا افرید
وبه تماشایشان نشست
بغض گلویش را گرفت
وآمد
آمد
آمد
و بر سر آدمها بارید

از مادرت بپرس
روز تولدت
بارانی نبوده است؟

(بزيا به خودشون نگيرن)

Wednesday, December 07, 2005

کجای قصه ای


چرخیدم و چرخیدم و هیچ
در رفتی و وارفتی و جاماندی و هیچ

ستاره

.يه روز يه نفر گفتش بيا ستاره هامونو عوض کنيم
ولي وقتي ستارشو ازمن خواست
نميدونست که اون ستاره
قلب من بود
.اونو با خودش برد


هيچ کس
هيچ وقت نفهميد که من هم
.زنده بودم

Tuesday, December 06, 2005

...فردا نه


قید فردا رو زدم من، بی تو فردا خیلی دیره

۱۴غزل


غزلک چند تا غزل مونده تا اون لحظه ناب ؟

Friday, December 02, 2005

من راه را گم کرده ام


آی چراغ به دستهای آرز
وآی پا برهنه های با وضو
من راه را گم کرده ام

و تو........... هیچ


اگر می دانی در این جهانکسی هست که با دیدنش
رنگ رخسارت تعغیر می کند
.و صدای قلبت آبرویت را به تاراج می برد
.مهم نیست که او مال تو باشد
........مهم این است که فقط:زندگی کند
لذت ببرد و نفس بکشد
و تو..............هیچ


NaeF  NaeF  NaeF