سیاه پوش: April 2006

Wednesday, April 12, 2006

پوچ


یه روزی خدا رو پیداش می کنم
می افتم به پاشو خواهش میکنم
که بیاد روی زمین با بنده هاش
اون بشه بنده و من بشم خداش
با تمنا اونو راضیش میکنم
به زمین خدا رو راهیش میکنم
تا اومد روی زمین خالق من
من میشم خدا و اون بنده من
یه روزی عاشق و زارش میکنم
اونو آواره و خارش میکنم
یه روز دیگه اسیرش میکنم
از غم و غصه ها پیرش میکنم
یه روز دیگه مریضش میکنم
مثل خیلی ها علیلش میکنم
یه روزی گدا و زارش میکنم
اونو سرگشته و خارش میکنم
تا که هر شب پیش من ناله کنه
نمیدم دواشو تا گریه کنه
هر چی گفت خدا جوابش نمیدم
توی شبها دیگه خوابش نمیدم
خلاصه وقتی که درد و غم کشید
از غم دنیا سرم فریاد کشید
اونو باز خالق عرشش میکنم
خودمو نوکر فرشش میکنم

Monday, April 10, 2006


من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من ،که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود

Tuesday, April 04, 2006

دروغ


!دروغ بود, دروغ
!تلاش کردم که بخود بفهمانم که ديگر , دوستت ندارم
!اما دروغ بود ! بگذار رازپنهانم را برايت بازگويم
!هميشه تورا دوست دارم
!هردم , دلتنگت هستم
!فرياد وداع و بدرودم نيز دروغي کودکانه بيش نبود
عزيز دلم ! از نگاهت به رويش تار سفيد مو بر زلفانم
از خيره شدنت به پژمردگي پلکهاي چشمانم
و چين و چروک جبينم و گاه خميدگي ستون فقراتم
!دريافتم که تونيز پي به دروغم برده اي
!نگاهت خنجري است بر ژرفاي وجودم وقلبم
و اي کاش قبل از فرود آمدن خنجر نگاهت برقلبم
من خود دشنه اي بر پرده ي ضخيم غرورم نشانده بودم
تا امروز به پشيماني
!اسير و دربند نگردم
!چيزي بگو
!سکوت تو همراه با نگاهت تار و پود مرا در هم پيچيده
تورا هميشه در آينه ي وجودم بسان نماد ايام کوتاه
!ليک شيرين وزيبا به يادگار دارم
!!!چگونه مي توانم ناقوس و بانگ بدرود و وداع سر دهم؟
چگونه ؟؟
آيا اين دروغي آشکار نيست؟
چگونه ؟
آري دروغ بود, دروغ


NaeF  NaeF  NaeF