سیاه پوش: دروغ

Tuesday, April 04, 2006

دروغ


!دروغ بود, دروغ
!تلاش کردم که بخود بفهمانم که ديگر , دوستت ندارم
!اما دروغ بود ! بگذار رازپنهانم را برايت بازگويم
!هميشه تورا دوست دارم
!هردم , دلتنگت هستم
!فرياد وداع و بدرودم نيز دروغي کودکانه بيش نبود
عزيز دلم ! از نگاهت به رويش تار سفيد مو بر زلفانم
از خيره شدنت به پژمردگي پلکهاي چشمانم
و چين و چروک جبينم و گاه خميدگي ستون فقراتم
!دريافتم که تونيز پي به دروغم برده اي
!نگاهت خنجري است بر ژرفاي وجودم وقلبم
و اي کاش قبل از فرود آمدن خنجر نگاهت برقلبم
من خود دشنه اي بر پرده ي ضخيم غرورم نشانده بودم
تا امروز به پشيماني
!اسير و دربند نگردم
!چيزي بگو
!سکوت تو همراه با نگاهت تار و پود مرا در هم پيچيده
تورا هميشه در آينه ي وجودم بسان نماد ايام کوتاه
!ليک شيرين وزيبا به يادگار دارم
!!!چگونه مي توانم ناقوس و بانگ بدرود و وداع سر دهم؟
چگونه ؟؟
آيا اين دروغي آشکار نيست؟
چگونه ؟
آري دروغ بود, دروغ

0 Comments:

Post a Comment

<< Home


NaeF  NaeF  NaeF