سیاه پوش: March 2006

Monday, March 20, 2006

1385

در اين سالي كه در پيش است
نمي دانم چه تقديري مرا فرموده اي، ليكن
در آغاز طلوع روشن سالي كه مي آيد
كمك كن تا رها سازم ز خود
من كوله بار يك هزار و سيصد و افسوس
هزار و سيصد و اندوه
خدايا مهربانم كن
تو چشمان مرا با نور خود بگشا
تو لبخند رضايت را عطايم كن
بفهمان زندگي زيباست
خداوندا، تو راه سبز ايمان را نشانم ده
رفيقا! مهربانا! عاشقم فرما
تو پاكم كن، قرارم ده
كريما، دستهاي گرم و لبخندي، عطايم كن
تو اي نزديك تر از من به من
اينك مرا درياب، پناهم ده
خداوندا
نمي دانم چه تقديري مرا فرموده اي اما
براي مردمان خوب اين وادي
عطا فرماهزار اميد
هزار و سيصد آگاهي
هزار و سيصد و هشتاد بهروزي
هزار و سيصد و هشتاد و پنج لبخند زيبا را
..............

Saturday, March 11, 2006

چشمانت برای من


دلتنگیهایم را غم هم پر نمیکند
اما این نیز بگذرد همچون گذشتنهایی که گذشتم
همچون تو که از من گذشتی
یادم باشد روزی اگر شد
بگویم برایت نگذار ندیده هایت اعتقادت شود
نگذار دیده هایت انکارت شود
بگویم نگذار عشقت قربانی حدها و ساخته های نیاکانت شود
کمی فکر کن عزیزکم
به بودن به گستره ی زلالی نگاهت که چقدر میتواند وسیع باشد
تو قصد دزدی از چشمانت را داشتی اما نتوانستی
چشمان زیبایت هیچگاه مثل خودت در حدها در آجرهای پدرت ‌در پیراهن مشکی ات نماند
من دیدم فراتر رفت من شنیدم تا آسمان رفت
چشمانت بازی را شروع کرد
هنگامی که آری قلبت را شنید
اما تو هنگامی که عقلت آری گفت پرواز را رها کردی و به زمین نوک زدی
اما یادت باشد تو هیچگاه نمیتوانی صداقت چشمان قشنگت را بدزدی
و هیچگاه نمیتوانی دل آوازت را کتمان کنی چون چشمانت آنها را گریست

این را هم بگویم و زحمت را کم کنم
تو را باساخته ها و حصار هایی که در آن سنگر گرفتی تنها میگذارم
یادت باشد همیشه مجالی برای شمردن بهانه ها داریم
اما مجالی برای شمردن اشکهایی که ما باعث آن هستیم نداریم
نازنینم

Friday, March 10, 2006

(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)(♥)

(♥)
      (♥)
         (♥)
...............
file:////v///..(♥)
...............\(•)(•)/-..........´
≈≈ ooO¤(_)¤Ooo ≈ ☆≈
☆≈≈≈☆≈≈≈☆≈≈≈☆≈≈≈
☆≈≈≈☆≈≈≈☆ ≈.:
*♥*:._.:*♥*:._.:*♥*:._.:*♥*:._.:*♥*:
.≈ ☆≈≈≈☆≈≈≈☆≈≈≈☆≈≈≈
☆≈≈≈☆≈≈≈☆≈≈≈☆ ≈
.می گريم برای دلتنگی کهنه ای که قلبم را تسخير کرده
آری می گريم چون انتظار ، جاده چشم های پر از عشقم را ويرانه کنان می پيمايد
اما من نشسته ام کنار همان پنجره ای که هميشه از پشتش قدم هايت را می شمردم
و رو به روی همان دری که ديگر با دست های آشنا باز نخواهد شد
می گريم می گريم، می گريم تا دردی که آزارم می دهد کمتر شود
!ولی فکر می کنی که آرامش بی تو باز می گردد ؟!؟
دفتر شعرم هر لحظه با ياد شيرين تو سياه می شود
از واژه های دوستی که ديگر شايد فراموش شده به خود می گويم
ديگر فراموش کن مثل او ،تو هم مثل او کوچه های ياس را فراموش کن
، تو هم مثل او زندگی کن
ولی نه ، نمی شود
باز هم مانند هميشه فراموشی ام را به گدای صبر می بخشم
و در خيال گنگ شقايق های عشقم تکرار کنان می گويم
!!!!که هنوز هم دوستش دارم

.


بازم به من ثابت شد که همه ی حرفا دروغه
یه روز یکی گفت عاشق یه نفر شو
که قلبش اونقدر بزرگ باشه
که مجبور نشی برای اینکه تو قلبش جا بشی
خودتو کوچیک کنی
اما حالا
نمیدونم درسته یا نه ولی باید کوچیک شد
اونقدر که حرفهات
اعتقادات
علایقت
یا شاید زندگیت رو فراموش کنی
فقت به یه دلیل
!!اینکه فکر میکنی اینجوری شاید بهتره
!!یعنی بهتره؟؟

Monday, March 06, 2006

پروانه


.کودک نجوا کرد :خدايا با من حرف بزن
.مرغ دريايي آواز خواند کودک نشنيد
.سپس کودک فرياد زد : خدايا با من حرف بزن
.رعد در آسمان پيچيد اما کودک گوش نداد
.کودک نگاهي به اطرافش کرد و گفت :خدايا بگذار ببينمت
.ستاره اي درخشيد اما کودک توجه نکرد
.کودک فرياد زد :خدايا به من معجزه اي نشان بده
.ويک زندگي متولد شد اما کودک نفهميد
.کودک با نا اميدي گريست . خدايا با من در ارتباط باش
.بگذار بدانم اينجايي
.بنابراين خدا پايين آمد و کودک را لمس کرد
!!!ولي کودک پروانه را کنار زد و رفت
.....................


NaeF  NaeF  NaeF